ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
نسیم، چشم به راه گرهگشایی توست
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟