تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید