چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است