صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی