نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند