روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد