بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام