تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد