الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
علی بجنگ، حسن صلح کن، حسین فدا شو
غدیر معنیاش این است عبد محض خدا شو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم