ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم