سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت