با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
پیغمبر اعظم که به عصمت طاق است
در خُلق عظیم شهرۀ آفاق است
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ