گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی