وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست