هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
ندارد خواب، چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست