گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش