نمک‌پرورده‌ات ای شهر من خیل شهیدان‌اند
شهیدانی که هر یک سفره‌دار لطف و احسان‌اند
در سایۀ این حجاب نوری ازلی‌ست
هر چند زن است اما آواش جلی‌ست
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
تبت پایین می‌آید سرفه‌هایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زنده‌ام
در هوای حق‌حق هر یاکریمش زنده‌ام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
دو خورشید جهان‌آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم‌سنگر...
کلامش سنگ‌ها را نرم می‌کرد
دلِ افسردگان را گرم می‌کرد
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
قافله قافله از دشت بلا می‌گذرد
عشق، ماتم‌زده از شهر شما می‌گذرد
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
اینک زمان، زمان غزل‌خوانی من است
بیتی‌ست این دو خط که به پیشانی من است
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را
دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک‌دم سپر شوند برای برادرش
با جان و دل آورده اگر آورده‌ست
خورشید دو تا قرص قمر آورده‌ست
تمام همهمه‌ها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان می‌داد
