رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
رحمت باران اگر سیل است یا موج بلاست
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت