رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد