ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود