باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
پیغمبر ما که منجی انسانهاست
این گفتۀ او امید بخشِ جانهاست
روشن چو دل از نور محبت گردد
با مهر قرین، دور ز محنت گردد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
ای خواب به چشمی که نمیخفت بیا
ای خنده به غنچهای که نشکفت بیا
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
ایمان قدحی زلال از جام علیست
بر شانۀ آسمان رد گام علیست
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت