فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم