بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند