آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم