با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت