فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است