گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم