صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
الهی به شور قیام حسین
به فریاد سرخ و پیام حسین
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
شنیدم رهنوردان محبت
شدند آیینهگردان محبت
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست