من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
کی میشود از مهر تو، شرمنده نشد؟
یا بندهنوازی تو را بنده نشد؟
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
هرچند که غافل از تو بودم هردم
هرچند که خانۀ تو را گم کردم
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق