حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟