دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
شکسته بالِ نوپروازها، زخمی شده پرها
بمیرم من، چه بهتی هست در چشم کبوترها!
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
به مسجد میرود یا سمت قربانگاه میآید؟
چرا از هر طرف امشب نسیم آه میآید؟
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
هنوز میچکد از چشمها بهانۀ تو
بیا که سر بگذارد جهان به شانۀ تو
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!