فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
تسنیم دعای سحر و عطر اذان است
این مائده، این ماه مبارک، رمضان است
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود