سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود