تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم