من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
سیر من سیر الیالله است تا مقصد تویی
کیستم؟ دست نیازم، لطف بیش از حد تویی
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست