حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد