باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی