شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است