باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟
دیگر امشب به مدینه، خبر از فاطمه نیست
جز حریق حرَمی، در نظر از فاطمه نیست
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
من که از سایۀ اندوه، حذر میکردم
رنگ غم داشت به هرجا كه نظر مىكردم
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود
سنگ بر آینۀ اصل وجود آمده بود
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم