عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دل من باز گرفته به حرم میآید
درد دلهاست که از چشم ترم میآید
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده