تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود