ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم