ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را