اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم