ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد