به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
صحرا میان حلقۀ آتش اسیر بود
اُتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین