بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست