سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی
غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست