پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
زمین در سینهاش دریای طوفانزای غم دارد
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها