تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو
راهبان هر واژه در انجیل، بیسامان تو
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
در کوچههای نگاهت، ای کاش میشد قدم زد
در شرح قرآن چشمت، آیه به آیه قلم زد
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش